اللهم انی ارغب الیک
رفته بودم ارتفاعات تهران. همراه باد پاییزی. باران میبارید و نمیبارید. دقایقی تکیه دادم به البرز و چشم دوختم به شهر. الحمدلله میشد دید! تهران را سفرهای دیدم بیانتها. پهن شده در پهنایی ممتد. دشتی بیپایان. پایانی باز! پر از برج که از این بالا کوچک به نظر میرسیدند. قوطیکبریتهای چند طبقه. ساختمانهای طبقاتی. و هر کدام به شکلی. دلبخواه حضرت سازنده. بیروح. باری به هر جهت. بینظم. شلوغ. در آن شهر درندشت و در میان آن همه عمارت بیمعمار، ۲ گلدسته بلندبالا، دستان خود را در برابر خدا به علامت تسلیم بالا برده بودند. منارههای مصلی. و گنبدی بزرگتر از «سلطانیه» که ۱۴ هزار نفر فقط در زیر گنبد گنجایش دارد. عاقبت در میان این همه قوطیکبریت مطبق، هر شهری به جرعهای آسمان نیاز دارد. و جایی برای تنفس راحت. تو بخوان عبادت. و مصلایی. یعنی مکان صلاه... جایی که حتی معماریاش فریادزننده «حیعلیالصلاه ...» باشد. موضعی برای تنظیم رابطه آدمی با خدا. و با خودش. و با دیگران. هم «میعاد» به معنای محل قرار تو با دیگر اهالی شهر، هم «میقات» به معنای محل قرار تو و دیگر اهالی شهر با خدا. که «یدالله معالجماعه». و جا شدن ۱۰۰ هزار نفر در شبستانهای پنجگانه، تنها یک قلم از این جماعت. و مساحت قابل توجهی از این مجموعه شبستان، بیهیچ ستونی. و با سادهترین اما شکیلترین معماری در سقف و دیوار و صدالبته در ایوان و رواق. و از میان ایوانها و رواقها، چند تایی بیهیچ مانندی در مساجد مسلمانان. چه به حیث معماری، چه به حیث عمق و ارتفاع. حقا که میعاد و میقات امالقرا باید در شأن نام انقلاب اسلامی باشد و زیبنده زیباترین خلوت دستهجمعی با خدا. و همان کارکرد «مسجدجامع» در بلاد قدیم. با همان کم و کیف معماری. و مصلی را در قلب شهر، جامعترین مسجد تهران یافتم که در دل خود «مسجد جامع» مجزایی دارد شامل همین گنبد و ۲ مناره مشروحه و بینظیر در دنیای اسلام و ایضا گنبدخانه و شبستان شرقی و غربی. این همه به اهتمام معماری معمار ایرانی. و دریافتم که چه خوب شد این زمین «مصلی» شد! و الا برجی هم از تپههای عباسآباد کولی میگرفت! و کلاه دیگری سر شهر میرفت! و سر ما! داستان تکراری برج و تراکم! قصه مکدر فروش آسمان! همانجا در ارتفاعات البرز، شکر گفتم خدا را بابت نعمت مصلی. یادآور عروج روحالله! و معراجی که آسمانش فروشی نیست! مال قنوت خود مردمان شهر است! و سندش «ربنا...» و مستند به «اللهم...». جایی به نام خداییترین گریههای آدمیزاد. درّ غلتان روی گونه «اهل الکبریاء و العظمه». و مگر نه آن است که هر مصلایی باید معراج آدمیان باشد؟ و جایی برای رجوع به خدا؟ و مگر نه آن است که «ما همه از خداییم و به سوی خدا برمیگردیم» قبل از مرگ، باید متجلی در زندگی باشد؟ و مگر نه آن است که در بلاد اسلامی، عظمت هر شهر را از ابهت مساجد آن میشناسند؟ و مگر نه آن است که مساجد مزین به معماری اصیل، «اذان» را نه فقط از روی منارهها، بلکه با خشتخشت دیوارهایشان میگویند؟ و باز دریافتم معماری، به همان دلیل که قادر است روح را از یک شهر بگیرد، قابلیت روح بخشیدن به شهر را نیز دارد. و این توانایی را دارد که به شهر «جان مجدد» دهد و در رگهای حیات آن «خون مشدد» ارزانی کند. و از همان بلندای شهر، مشاهده کردم اگر آن همه برج، هر کدام ساز ناکوک خودش را میزند، منارهها و گنبد مسجد جامع مصلی، سازههایی هستند برای «نوازش چشم»، «تربیت بصری». و اصلش معماری اصیل یعنی بنایی بر مبنای همین تربیت. که معماری به موازات ایفای نقش مربیگری، باید یادآور «رب» باشد. و مشاهده معماری ره برنده به «شهود». مجال دادن به چشم برای دیدن جایی جز برج. جایی با معماری مدور. بالارونده. جایی برای آشتی با فطرت. درجه آخر، آن تهران که «امالقرا» خوانده میشود باید نمادی فراتر از این میدان و آن برج داشته باشد. نمادی نوازشدهنده روح. و حرکت در جهت تعالی. عروج. و مرتبط با معنی. و عامل فزونی معرفت. معماری اگر خدا را به یاد آورد، «عرفه» به جز «زمان»-روز عرفه- «مکان» خود را هم درمییابد. و امروز «روز عرفه» است. روز نیایش. روز دعا. روز خضوع و خشوع در برابر خدا.
و برای نوشتن از مصلای روح خدا چه روزی بهتر از امروز؟ و مگر نه آن است که دعای عرفه، یعنی معماری سخن گفتن با خدا آنهم توسط خون خدا؟ و مگر نه آن است که شکوه یک مکتب را، و شوکت یک انقلاب را یکی هم به معماری آن میسنجند؟ ذات معماری لیبرالی یعنی منیت. یعنی سلفی عکس گرفتن آهن و سیمان و آجر با خودشان، با برج! اما ذات معماری دینی یعنی معرفت. و ارائه تصویری از سیر الیالله. و ذوب کردن خود در خدا. آهن و سیمان و آجر، همان است لیکن دعوت یک معماری به «حدیث نفس» است، دعوت معماری دیگر به «حضرت دوست». و دمیدن در این تذکار که «هر چه هست از او است». و این همه یعنی معرفت به خدا. و برای نیل به این معرفت، چه روزی بهتر از امروز؟ و برای درک عروج، چه جایی بهتر از مصلی؟ آنهم با سازههای اصیل. گنبد. مناره. شبستان. صحن. و این همه را تو بخوان «مصلی». «صلاه» ستون دین. «مصلی» ستون شهر. و مصلای امام، اصلش یعنی تفاوت تهران قبل و بعد از انقلاب اسلامی. هم «معماری در انقلاب» و هم «انقلاب در معماری». با چندین شبستان که هر یک تداعیگر بخشی از تاریخ معماری ایران عزیز است. و ادای دین توامان، هم به معماری ایرانی، هم به معماری اسلامی. و تجمیع این دو در هم. معماری با هویت. ریشهدار. معماری دیرین. معماری توجه دهنده انسان به آسمان، نه معماری خطکش گذارنده میان زمین و آسمان. معماری تذکار. معماری تذکر. معماری ذکر. تاباندن نور از پنجره به داخل، و نه حائل گذاشتن میان آدمی و خورشید. و نه خط فاصل گذاشتن میان نور و زمین، با برج. با خطکش. با خط. با ضلع. دنیا اگر ایران را یکی هم به معماری آن میشناسد، وای بر آن شهر که در کنار این همه برج، یک مصلی نداشته باشد. مصلی البته حرمتی دارد. این فقط ۴ طبقه از برج جهاننمای اصفهان نیست که مخل مساجد میدان امام شده. برجهای دولتی مشرف بر مصلای امام خمینی هم خوب بود احترام جامعترین مسجد شهر را نگه میداشتند. و این معضل، در خوشبینانهترین حالت یعنی نفهمیدن عظمت معنای مصلی. و درک نکردن عظمت معماری مصلی. و عدم تأمین مالی ساخت تتمه این بنای باشکوه، در خوشبینانهترین حالت یعنی عدم همراهی ادوار مختلف دولت با این سازه ملی که تعلق به سجده ملت دارد در برابر خدا. با این ملک ملکوتی که با درایت حکومت، از گزند برج و برجسازان در امان مانده، فرض است مهربانتر تا کنند. امروز یومالعرفه است. و مصلای امام خمینی این ظرفیت مهم را دارد که نشان دهد عرفه فقط در زمان مابهازا ندارد. منباب این، «شناخت» هر شهری به مصلایی نیاز دارد و نیاز امالقرا به مصلی، بیش از هر شهر دیگری است. فرهنگ نهفته در هر تمدنی را، یکی از انسانهایی میشناسند که تربیت کرده، دیگری از معماری آن. اگر انسان انقلاب اسلامی یعنی مصطفی چمران و مصطفی احمدیروشن، معماری انقلاب اسلامی بلاشک در جایی چون مصلی نمود دارد.
رفته بودم ارتفاعات تهران. همراه باد پاییزی. باران میبارید و نمیبارید. دقایقی تکیه دادم به البرز و چشم دوختم به شهر. الحمدلله میشد دید! ابر و خورشید مشغول بازیهای پنهان اندرپرده بودند. شهری که به البرز باشکوه تکیه داده، جانمازی به وسعت مصلی میخواهد. گنبد مصلی، یک رنگ فیروزهای، یک آبیآسمانی به شهر بدهکار است و خداوند منان، سایه یک آفتاب بر سر این گنبد. و بر سر ما. امروز، روز عرفه است. و نه خیلی دورتر عاشورا. و نه خیلی دورتر اربعین. سخن گفتن با خدا از زبان ثارالله حلاوت دیگری دارد. عرفه، عاشورا، اربعین، یعنی که حضرت سیدالشهدا بزرگترین «معمار زمان» است. اگر خمینی، ریشه شجره طیبه انقلاب اسلامی را در قیام خون خدا جستوجو میکرد، از نظر خامنهای، فرعها فیالسماء انقلاب اسلامی، این انقلاب تمام ناشدنی یعنی پیوند خوردن انقلاب اسلامی با انقلاب جهانی حضرت موعود. خدایا! زمان نیاز مبرم به معماری دارد. آخر این درد را کجا ببریم که روز، روز عرفه است و هیچ نمیدانیم در کدامین وادی خیمه زده است مهدی فاطمه! گفتم که؛ «زمان نیاز مبرم به معماری دارد».
«حسین قدیانی»